konje denj

ساخت وبلاگ

موسومووی

یه چند وقتیه دلم می خواد ، تنها با یه کوله پشتی برم یهجایی اصلا مهم نیست کجا فقط یه جایی که بجز خودم هیچ موجوده زنده دوپایی اونجانباشه. چادرمو بزنمو یه چند روزی رو زندگی کنم . هیزوم جمع کنم ، شبا آتیش روشنکنمو روش تخم مرغ سرخ کنم برای تنوع هم سوسیس،از چس فیل درست کردن هم خوشم میاد،عاشق آب دوغ خیار هم هستن اینا منو غذام میشن. نمیدونم چمه وقتی هیچی تو این شهر دیگه بهم حال ندهاین کارو می کنم . آخه می دونی من بر عکس همه می خوام زندگی کنم  ولی آدمای اطراف انقدر زندگی نکردن دیگه ازمردن هم نمی ترسن . این شهر دیگه کافه هاشم حال نمیده آدماشم دیگه حال نمیده

همه تکراری ،احساس میکنم همه بدون هیجانن ،هیچی چیز جدیدی واسه من ندارن،شایدم من خیلی توقع ام بالا رفته شاید...

اما از نظرم همه چی و همه کس زیادی تکراری شدن چه خوب بود هرروز واسه هم نو بودیم

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 341 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

یکــــ پیـــاده رو تقریــبا خلـــوت ... یک مرد ، یـــک زن ... یـــک زوج ... خـوشــبختیشــان پای خودشان !
یک مرد ، یک مرد ... یک شراکت ... ســود و ضررشــان
پای خودشان !
یک زن ، یک زن ... یک رفاقــت ... معرفــت و اعتمادشــان
پای خودشان !
یک پسر ، یک دختر ... یک رابــطه ... پاکــی و نـاپـاکـیَـش

پای خودشــان !

انـتـهـــای پیــاده رو ...

یک من ، یک تـنهایــی... یک رنــج ...! آخر و عاقـبتـــش پای تو !

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 340 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

این روزها صبوری میکنم با خودم...با دلم...همه ی غمم رو تنهایی به دوش می کشم و به هیچ کس هیچی نمیگم...

فقط گاهی با خودم شعری، حرفی رو زمزمه میکنم...هی خودمو به آرامش و صبوری دعوت می کنم، نمی ذارم ذهنم منفی فکر کنه و حتی قضاوتهای بیجا داشته باشه،

دلم می خواد درست فکر کنم حتی اگه حال خودم و دلم خوش نباشه، دلم نمی خواد کسیو مقصر بدونم جز خودم، که گاهی خودمو هم مقصر نمی دونم...

بیشتر از این نمیدونستم و هرچی بلد بودم رو استفاده کردم، خودمو به سکوت دعوت کردم در درونم و سعی می کنم خودمو زن درونمو که این روزها بیشتر از همیشه دلتنگ و غمناک هست رو به آرامش و صبوری دعوت کنم...

پ.ن: زندگی...سخت ِ سخت یا آسون ِ آسون، به هرحال میگذره...

این تویی که باید تصمیم بگیری بازی رو به نفع خودت یا زندگی تموم کنی...

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 367 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

«مردانی که دوست داشته ام» نوشته «نادره افشاری»

نمیدانی چه سخت است که کسانی را که دوست داری، نمیفهمی و … آنها هم که دوستت دارند – خیال میکنند دوستت دارند – تو را نمیفهمند، و تمام مدت در تلاشند که دست و پات را ببندند و بکشانندت یک جایی که کلی کار کرده ای از آنجا بگریزی و دیگر آنگونه نباشی که آنها میخواهند؛ چون آنگونه اصلا انسانی نیست، هرچند که مهر «اصالت» داشته باشد؛ چون میدانی و خوب میدانی که دینها را و اخلاق را مردان ساخته اند. و حالا تو کسی را دوست داری که انگار ته مغاکی ایستاده است و با زنجیر دوست داشتن، میخواهد تو را بکشد به ته ته آن مغاک و تو… در نوسان بین عشق و آزادی… هی میروی و هی میآیی و گاه خودت را سانسور میکنی و گاه زنجیر پاره میکنی و اسم این را گذاشته ای زندگی…

 قشنگ است، نه؟

          در آزادی، عشق نداری و در تملکِ عاشق، باید تمام آزادی ات را هبه کنی که شاید لحظه ای از این زندگی را با قلب تپنده ای سر کنی، ولی پس از این که آتش افسرد، از تو چه میماند؟ نه عشقی و نه آزادی ای که آن را به بهای اندکی – به بوسه ای – فروخته ای و چه زیانی کرده ای و چه تلخ…

         شراب تلخ کارش همین است. هم مستت میکند و هم زهر به کامت میریزد… و من که میخواهم راهی میان بر پیدا کنم – که هم عشق را داشته باشم و هم آزادی را… – بین این دو عشق در نوسانم…

راستی مگر آزادی، خود عشق نیست؟ و راستی مگر عشق ِ در زنجیر همان نیست که خیلیها دارند و سالهاست میکوشند و میکوشند تا از بندش رها شوند… با دندانهای موشی شان زنجیرها را میجوند و دست آخر هیچ…

         تو را دوست دارند، اما با زنجیر، با حلقه، با اسارت، با بکن/نکن و اسم این چیزها را میگذارند عشق… اسم مالکیت را میگذارند «دوست داشتن» اسم بکن/نکن را میگذارند «اصالت» و وقتی از آزادی ات با محترمانه ترین بیان دفاع میکنی، متهم میشوی که «وقیحانه» مینویسی… بله… وقیحانه است از تن نوشتن، از آزادی نوشتن، آزاد نوشتن و از خود نوشتن… چون تا حالا مد بوده که فقط مردها بنویسند از همه چیزشان و حالا که زنان مینویسند، وقیحند و باید با هزار و یک ترفند خفه شان کرد، حتا با ترفند عشق و دوست داشتن…

         نه عزیزم… عشقت را ببر به همان حرمسرایی که اتوپیای تست… من بین بوسه های تو، بوسه ها و تن داغ تو… و… تنهایی و بیکسی… آزادی را انتخاب میکنم…

ببخش عزیزم…

16 اکتبر 2008 میلادی

نادره افشاری

+ برای بار اول اسمش توجهم را جلب کرد

اما وقتی شروع به خواندنش کردم از در آمد تا به صفحات بعد زندگیم عوض شد

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 375 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

متهمی وجود ندارد . کی و کجایش هم اصلا معلوم نیست . تنهاچیزی که از آن روز به یاد دارم این است که هیچ دلیلی وجود نداشت . صبح بود . صبحیک روز گرم تابستانی . خواب بودم . گرما کلافه ام کرده بود . از تخت که بلند شدم ،بدنم خیس بود . چیزی نپوشیدم چون کسی خانه نبود . سمت آشپزخانه را گرفتم . شیشه آبرا از درون یخچال برداشتم ُ سر کشیدم . چند جرعه آخر را هم ریختم روی صورتم تا کمیخنک شوم . چشمانم بسته بود . حرکت قطرات آب را روی تنم حس می کردم . چشمانم را کهباز کردم همه چی تمام شده بود . دیگر در من حسی وجود نداشت . انگار اینکه ریختم بهروی خودم آب نبود . حکم اسید را داشت . روحم را خورد . ذوب کرد .  دیگر به هیچ چیز احساسی نداشتم . هیچ چیز آروممنمی کرد . شاید هم  از خیلی قبل ترها روحمایدز گرفته بود ُ آن روز تمام کرد . نمی دانم . هرچه که بود تمام شد . نه خیابان .نه سیگار . نه آدم ها . نه پیاده روی . نه آهنگ . هیچ کدام آرامم نمی کرد . انگاردیگر حسی نداشتم . شب نشده بود که دل درد عجیبی گرفتم . زمین و زمان را فحش میدادم. شدیدتر شد . زمین را چنگ میزدم . بالا آوردم . روحم را . رویاهایم . تمام آه هاییکه کشیدم را . تمام خاطراتم را . تمام آدم های درونم را . همه را بالا آوردم . فرشسفید کف حال ، قرمز شده بود . از درد بیهوش شدم . چشمانم را که باز کردم صبح شدهبود . تنم خسته بود . روح مرده ام کنارم افتاده بود . شباهتی به من نداشت . سیاه وپاره پاره . چند تایی لگدش زدم . انگاری واقعا مرده بود . چند کیسه زباله ای آوردم. بالای سرش نشستم . شروع کردم به تکه تکه کردنش . هر تکه را درون کیسه ایانداختم  . کارم که تمام شد ، سمت حمام راگرفتم . دوش آبسرد برایم خوب بود . سردی آب را حس کردم . یادم افتاد . متهم وجودداشت . خودم کشتمش و هر تکه اش را گوشه ای از شهر انداختم . از آن روز به بعد دیگراحساسی ندارم . گواهی فوت صادر شد !


konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 324 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

غــریبـــه است

با مـن حـــرف می زنــــد...

مـی خـنــدد..اخــم می کــند و بــــه هـم می ریـــزد..

بـــا من می خــوابــد و بـیـــدار می شـود

پـــا به پــــای من می آیـــد و خســته می شــود

بـه شــیشـه ی اتــاق ام که هــــااااااا می کنم می بـینـم اش که دارد ادای مــــرا در می آورد...

نمی شــناســمش...

غــریـبــه اسـت...

فــــقـط یـک چیـــز می تـــرسانــدم...

نــمی دانم چــــرا انقــــدر شبـیـــه مــن اســــت!

+ امروز باز بی دلیل دلم گرفته همینطوری بهش عادت کردم...

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 330 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

اینجا خیلی منو آروم میکنه این وب واقعا چرا اینطوریه!!!

حس آرامشی دارم که برای دعا واسه مادرم به  آستانه اشرفیه رفته بودم

چقدر دلم برای اونجا تنگ شده چقــــــــــدر زیاد

دلتــــــــــــنگی خبــــــــــــر نمیکند مثــــــــــل الان وســـــــــــــــــط نوشـــتن این پســــــت

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 355 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

من نمیدونم چرا همیشه عاشق کسی میشم
که از لحاظ بیشعوری حرف اول رو میزنه·!!
خدایا چرا اینطوری میشه؟
واقعا چـــرا ؟
میشه جوابمو بدی؟!!!

خیلی بیچارم من:)

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 346 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

می دونی ؟!!
گاهی وقتها باید بری واستی جلوش و تو روش بگی.. :
دیگه حتی از دستت عصبانی هم نیستم ، فقط دلم به حالت میسوزه..!
 چون خیلی عوض شدی.!!
...خیلی دوست دارم اینو بهش بگم خیلی


konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 356 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 5 PM

نکاتی جالب راجع به مصرف میوه
 

همه ما فکر میکنیم که خوردن میوه یعنی خرید میوه، پوست کندنش و فقط گذاشتنش توی دهان اما به این سادگی که فکر میکنید نیستاگر شما روش صحیح میوه خوردن را کاملا بیاموزید به راز زیبایی، عمر طولانی، سلامت، انرژی، شادابی و وزن طبیعی دست پیدا خواهید کرد.

بسیار مهم است که بدانیم چگونه و چه وقت باید میوه بخوریم

1- میوه ها را بعد از مصرف غذا نخورید


2- میوه ها باید زمانی خورده شوند که معده خالی است

برای مثال درنظر بگیرید که دو تکه نان و یک تکه میوه خورده اید.تکه میوه آماده است که مستقیما وارد معده تان و روده تان شود، اما به دلیل آن دو تکه نان، از ورود سریع آن به معده جلوگیری می شود.در این بین همه غذا فاسد شده، تخمیر میشود و به اسید تبدیل میشود.به محض اینکه درون معده، میوه با غذا و آنزیمهای گوارشی تماس پیدا میکند، همه حجم غذا شروع به ازبین رفتن و فاسد شدن میکند.

 

شما بارها شنیده اید که بسیاری شکایت میکنند که هر زمان که هنوانه میخورم، غذا بالا می آید، و یا هر زمان که میوه درخت قهوه سودانی را می خورم معده ام نفخ میکند، زمانی که موز میخورم همش حس اینکه باید فورا به دستشویی بروم را دارم و غیره- در حقیقیت همه اینها اتفاق نخواهند افتاد اگر میوه را زمانی بخوریدکه معده تان خالی است.

میوه ها با غذای فاسد شده ترکیب میشوند و گاز تولید میکنند و درنتیجه شما بالا می آورید
 

3- زمانی که نیاز دارید که آب میوه بنوشید- فقط آب میوه تازه بنوشید نه آب میوه کنسروها. حتی آب میوه هایی که بسیار سفت هستند را ننوشید

 

میوه های پخته شده را نخورید چرا که هرگز ماده مغذی میوه ها را دریافت نخواهید کرد و تنها مزه شان را دریافت میکنید. پختن، تمام ویتامین ها را از بین میبرد .اما به هرحال خوردن میوه کامل بهتر از نوشیدن آب آن است.اگر باید آب میوه بنوشید طوری بنوشید که دهانتان پر شود و آن را آرام آرام غورت دهید چرا که باید اجازه دهید که آب میوه با بزاق دهانتان قبل از غورت دادن آن کاملا ترکیب شود.

konje denj...
ما را در سایت konje denj دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab denj بازدید : 365 تاريخ : 22 / 6 / 1391 ساعت: 8 AM